خلوت گاه



سلام

خواب نمیرم

میخوام بازم برات بنویسم

از زندگی مجردی برات بگم.

هم خونم پسر بدی نیستاهل تسنن ولی اهل نماز و قران

هیچوقت فکر نمیکردم بتونم با یه نفر که حتی اعتقاداتش بامن فرق داشته باشه بتونم زندگی کنم.ولی زندگی از همونی که میترسی سرت میاره

آشپزیم خیلی خوب شده

لباس هامو با دست خودم میشورم

اتو میکشم

ظرف میشورم

ولی دوری از خانواده سخته

راستش تا ازشون دور نباشی نمیتونی بفهمی که چقدر دوسشون داری

الان زاهدان بودنت رو بیشتر درک میکنم

توی امامزاده نزدیک خونم پنج تا شهید گمنام هم دفن هستند

خیلی حالمو خوب میکنند

به خصوص که یکیشون برای عملیات والفجر ۸.و یاد اروند.حاج احمد امینی.

گفتم احمد امینی یاد کربلا رفتنم افتادم

وقتی بدون هیچ مدرکی میرفتم سمت مرز همش میگفتم درسته من ایرانی نیستم ولی اینجا قدمگاه امثال امینی  و میرافضلیه.برای من اگه دست خالی برگردم زشت نیست ولی برای شما بین این‌ همه آدم من برگشت بخورم زشته.شماها منو کربلایی کنید

یادش بخیر توی مسیر بهم زنگ زدی از گوشی حاجی

امروز یکی از همکارهای کارا زنگ زد که ازدواج کرده و با زنش به مشکل خورده و داره جدا میشه

قبلا و وقتی که مجرد بودم چه راحت میشد کارشناسی کرد و راحت از حل مشکلات حرف زد ولی وقتی وارد گود میشی می بینی اصلا یه چیز دیگس و فرق داره.

و مت همه این مشکلات و طلاق هارو می بینم بیشتر نگرانت میشم

من که به فنا رفتم تو دقت کن

 


سلام

حرفات مثل چرخ و فلک توی ذهنم میچرخه

امشب یه ویدیو کال خانوادگی داشتیم ام و داداشم یکم از حال بدم کم شد

یه روزی بهم میگفتیم اگه نباشی چیکار میکنی

هرکدوممون یه حرفی میزدیم 

ولی هردومون میگفتیم که خیلی سخته و مطمئنا دیگه آدم قبلی نمیشیم

یادمه وقتی دانشگاه بودی اکثر روزهای ابری و بارانی باهم حرف میزدیم

و نمیدونم چه حالیه ک بیادتم ولی وقتی هواابریه بیشتر

و

امروز و فرداها و شاید هر روز زندگیم ابری باشه

لرزش دستام خوب نمیشه

همه راه های درمانم رفتم ولی میگن فشار عصبیه

گاهی بهشون نگاه میکنم خندم میگیره

راستی من فردای اون شب آخر تشنج کردم و زبانم هنوز زخمه

این حرفها هیچ ربطی ب تو نداره ک باز جو گیر بشی و وبلاگ ببندی و.

نه

من و تو ازهم بی خبر باشیم بیشتر اذیتیم.

راستی هفته آینده ان شالله از پست بهت زنگ میزنن


سلام

با تو ک تعارف ندارم خیلی دلم لک زده بود واسه نماز شب

یادمه قبلا خیلی میخوندم

این روزها هم یه مدت خوندم

توی فال شب یلدام خلاصش اینجوری بود که اگه دنیا میخوای اگه آخرت میخوای سحرخیز و شب زنده دار باش

توهم بخون آروم میشی

راستی برای خدیجه از ته دل ناراحتم.خدا بهش کمک کنه


دیشب پادرد گرفتم

چشام از بیخوابی میسوخت ولی از پادرد خواب نمیرفتم

نماز صبح خوندم و باز بیدار

ساعت ده بود فک کنم نمیدونم چجوری خواب رفتم

وقتی بیدار شدم ساعت چهار ونیم بود

الانم بیدارم وباز هم حالم خوب نیس

راستش خیلی عادت کردم به بدحالی

دیشب تا صبح لب پنجره بودم و بارون رو نگاه میکردم

چه اتفاق نابیست باران.تمام خاطرات را زنده میکنه

دیشب داشتم فکر میکردم که شاید اگه من و تو خاطرات بیشتری داشتیم مثلا مثل بقیه بیرون رفته بودیم عکس داشتیم باهم سینما و کافه گردی کرده بودیم شاید داستان الان یه جور دیگه بود.

راستش ترس بعضی وقتها بزرگترین دشمن آدم هاست

ترس از آبرو ترس از حرف مردم

ولی الان کی میاد بگه که توی دل ماها چیه.

خدا راضی ام به رضای تو

دلم مداحی میخواد

مداحی گودال

مداحی فاطمیه

راستی امشب آسمون تهران نمی باره

ولی چشای من می باره


سلام

امروز خیلی حالم بد بود

رفتم زیارت شهدا و امامزاده

بعدم هیات داخل امامزاده.

خیلی خوب بود.فاطمیه انگار شروع شده برام

راحت گریه کردم راحت اشک هامو پاک کردم راحت یادت کردم

بابت حس و حال بدت نمیدونم چی بگم ولی یادمه قبلا بااین حرفم اروم میشی 

ان الله معنا

 


سلام

باز هم شب شد.

ادما توی هر شرایطی توی هر سن و سالی توی هر روز و هر لحظه نیاز به دلخوشی دارند.

دلخوشی باعث میشه زندگی به چشمت بیاد

دلخوشی نداشته باشی دستات خالیه واسه ی جنگ تن ب تن دنیا

خدانکنه کسی دلخوشی شو از دست بده

دیگه مرده ایست میان زنده ها

پازل گمشده ی این روزهای زندگیم دلخوشیست

دلخوشی که باعث بشه صبح ها از رخت خواب گرم بزنم بیرون

دلخوشی که باعث بشه زمستان سرد برام گرم باشه

دلخوشی که قوت زانوهات بشه و گلادیاتور ازت بسازه و کم نیاری

شب عیده.بزرگی گفت دختری رو که اسمش زینب است باید با ملاطفت و کرامت باهاش رفتار کرد

.

نقطه چین ها گریه داره.خدا نکنه نفهمی.#عمه_جان_غریبم

راستی فاطمیه نزدیک است

 


سلام

خیلی سخت  و غیرقابل باوره که بعد چندین سال تلاش و محبت خراب بشه

خراب بشه یعنی مجبور باشی از نقطه صفر شروع کنی

حال آدم های ورشکسته رو دارم

دیدی گاهی به گذشتت نگاه میکنی میگی واقعا چه توان و قوتی داشتم و الان ندارم

مثلا اگه برگردم به فلان سال دیگه نمیتونم فلان کارم رو انجام بدم

منم خیلی برام سخته از نقطه صفر شروع کنم

خواب مفید ندارم

زندگی مفید ندارم

همش اذیت شدنه همش عذابه

وبلاگم شده سراپا انرژی منفی خخ

روزهای بدی رو میگذرونم دعام کن

چون بعد این روزها؛ روزهای خوب و قشنگ توی راهه

چون وعده خداست

ان مع العسر یسرا


سلام

چه تاریخ خاص و تلخی شدشب و روز شهادت سردار ؛ شب و روز وداع

اما 

سردار

یه نفر چقدر میتونه توی دل میلیون ها آدم نفوذ کنه. جبهه و اون حال و هوای شهدا چقدر عجیب و غریب بوده که مثل سردار همه عشق و همه ی آرزوش رسیدن به اوناست

چه بوی خدا رو استشمام کردیم از اربا اربا شدنت.

رهبر برای نداشتنت بغض کرد و اشک ریخت.

چقدر رویایی هستی تو سردار.چقدر همه کارهایت را بیست و کامل انجام داده ای.چقدر رنگ و لعاب حضرت عباس داری و چقدر نبودنت سخت است

حتی الان که میگن انتقام گرفتن من دلم راضی نشده است.

اونا از جهان اسلام سردار و علمدار گرفتند و ما حرام زادگانی که بود و نبودشان فرقی ندارد.

سردار تو به آرزویت رسیدی چه خوب هم رسیدی برای دل زندانی منم دعا کن

بیخیال.میگذرد؛ مگه نه؟

اما برای تو :

حال دلم افتضاحه

شونصد خط برات نوشتم و پاک کردم

فردا اولین روز فاطمیه است.

جایی رفتی برام دعا‌کن

هیچوقت اینقدر تنها و خسته نبودم

مراقب خودت باش


سلام

داشتم به مساله ازدواج فکر میکردم که اون مطلب رو خوندم

اختلافات فرهنگی ؛اختلاف سلیقه های غذایی یا اینطور مسائل که خیلی توی چشم هستند بنظرمن خیلی مهم نیستند و بااینا میشه کنارامد

اما

اختلاف عقیدتی خیلی خطرناکه

یکی از مشکلات اساسی ما اینه که میگه من بیرون لاک میزنم و من میگم زن من بیرون لاک نمیزنه و این شده جنگ جهانی

فاطمیه است و من مشکی پوش؛اما وقتی نزدیک ترین کست مسخره کنه

حاج قاسم دل میلیون ها آدم رو لرزاند چون خدا خواست اینجوری عزیز و دردانه بشه و بعد همسرت بگه نظامی بود و مهم نیست.

گاهی مجرد بودن و تحمل کلی فشار از هر طرف خیلی بهتر از تحمل فشار های این جوریه.

بیخیال سخت نگیر.فقط یادت باشه دستی دستی زندگیتو گند نزنی

امروز یک هفته گذشت از حاج قاسم.و از ما .


سلام

دلم تنگ شده.خیلی زیاد.میگن قدر لحظاتی که دارید زندگی میکنید را بدانید شاید در اینده دلتون براش تنگ شد.

من اینجوری ام؛ دلم برای گذشته ها تنگ شده.برای اینکه کنار خانوادم بنشینم.

برای اینکه بهشون نگاه کنم باهاشون بلندبلند بخندم

روزها دنبال کار توی خیابان های تهران نظاره گر شلوغی ها هستم و بقیه نظاره گر تنهایی هام.

بعد از شب یلدا پیشش نرفتم

امشب قرار گذاشتیم از همدیگه جدا بشیم و به آخر خط رسیده ایم

میگه من پشیمانم ؛ یا میگه دانشگاه و هدف هام توی زندگیم خیلی مهمتر از تو هستند

هیچ راه فراری ندارم؛ نه به جلو و نه به عقب

ماه های اول مادرم هر روز بهم زنگ میزد.الان هفته ای یک بار هم زنگ نمیزند.شاید اونم از من دل کنده.

بابام که

انگار همین جا ،کنج این اتاق تاریک ،روی تختی که هزاران بار پهلو به پهلو شده ام؛ روزگارم قفل شده است

دست درد امانم را بریده.داروخانه گفت برای اعصاب است و باید دکتر بری.نمیداند که دکتر رفتن پول میخواهدولی من با چفیه کربلا رفتنم محکم بسته امخوب میشود

از لحظاتی که کنار خانواده ات هستی لذت ببر

در هوایی که پدر و مادرت نفس میکشند نفس بزن و قدر لحظاتی که به چشم نمی آیند را بدان

کاش هیچوقت تیر نود و هفت نمیشد.

امتحان سختی است که جانم را میگیرد

#حال_بد


سلام

تلویزیون نشان داد که برف امده.خوش بحالتون

برف حس خوبی به آدم میده.برای اینکه فراموش نکنه همیشه همه چیز سبز و گل و بلبلهیاداوری میکنه که گاهی شب و روزمان خزان و سپس یخ میزد

مثل این روزهای من.

کاش زودتر جدابشم ازش و تمام بشه این کابوس یک سال و نیم.

روزهای پایتخت پر از نیروهای امنیتی و شبها پر از شعار های سانسوری استخخ

بی شرف ها به عکس حاج قاسم هم رحم نکردند.

روزنه های امیدوارانه هم گاهی وسط این دغدغه ها ؛ دلگرمی میشوند 

مثلا؛

محمد عیسی!  ایشون خواهر زاده ی جدید من هستند که اتفاقا خیلی هم ناز و جیگر دایی  هستند.بازهم دایی شدم.،^*،*

تا من بروز نکنم توهم وبلاگ نمینویسی؟ بدجنس بودن تا چه حد خخ

امروز برای مصاحبه رفتم و گفتند فردا خبرتون میکنم

خداکنه انچه که صلاح و مصلحتم هست اتفاق بیفته.

حال دلم خیلی بد میشه.یک سال و نیم زندگیمو پای کسی گذاشتم که میگه تو آس و پاسی.میگه تو در سح من نیستی.چقدر بعضی حرفها گفتنشون راحته ولی چقدر زهراگین و سنگین اند.

بیخیال

بقول محمدرضا ؛ سید یک سال و نیم یه آب خوش از گلوت پایین نرفته دعا میکنم روطگارت شیرین بشه.

خدایا نگام کن


سلام

ساعت نزدیک سه صبحه

خوابم نمی بره

زبونم در حالتیه که فکر میکنم هر لحظه ممکنه تشنج کنم.

مغز سرم انگار موی رگ هاشم درد میکنه.

امروز خواستم برم بیرون ولی مریضی نذاشت

کل خانوادمون وارد چالش بدی شده اند

حرف و حال روزهامو به اوناهم نمیتونم بگم انگار حرفها و تفکراتم توی ذهنم گره خورده اند.به هر دری میزنن تا تخلیه بشن ولی.

کاش میشد یا طناب به سقف خونه وصل کنم و خودمو اویزون کنم

وقتی بالای سرم برسند که ساعت هاست بدنم یخ کرده

بی انگیزگی و ناامیدی موج میزنه توی این روزهام

نمیدونم چی دارم مینویسم گله نکنی ادبی نشده خخ

بهترین سالها و روزهای زندگیم تبدیل به کابوس شده اند

یه روزی اینقدر پر از انرزی  و هدف بودم که میگفتم باید ساعت خوابم رو کم کنم و بیشتر برای هدفم تلاش کنم.

سال هشتاد وهشت میتونستم برم حوزه.شاید اون جا نقطه عطف زندگیم بود ک با یه انتخاب نادرست کل زندگیم برعکس شد.

راستش توی زندگیم انتخاب های نادرست خیلی بزرگی داشتم

هیچوقت یعنی حتی توی بدترین حالاتمم فکر نمیکردم زندگیم اینقدر سیاه بشه

برای انتخاب ها باید فکر کردباید م کرد.باید توکل کرد.

ابجی اخریم دیسک کمر و گردن‌ گرفته.گوسفندمون مرد.

خدایا امسال چرا تموم نمیشه؟

شاید باید خداروشکر کنی که قسمت هم‌نبودیم.چون خدا تورو دوست داشت.

منم دوس داره.ولی خدا بعضیارو خیلی خاص دوس داره.مث شهدا

خدایا منو به خودم رها نکن.من بدون تو میشم استاد گند زدن.

خدایا فاطمیه است و من هنوز دلم اهل درک نشده.مادر جان ؛ من پسر بدی برات هستم ولی هیچ‌مادری پسر بدش رو بیرون نمیکنه.

حالم خوب نیسفکر میکنم چند نفس تا تشنج فاصله دارم

خدایا


سلام

نمیدونم چرا جدیدا پنجه های دستم یخ میزنند

امروز تصویری حرف زدیماونم از نوع چهار تماس!

من بودم؛ امید بود؛ سمانه و مامانم و بابام ؛ ابجی های تهرانیم

خانواده ای که هیچوقت فکر نمیکردیم یه روزی از پشت صفحه گوشی همو ببینیم و قریون صدقه هم بریم.

و ثانیه به ثانیه اش از نگاه کردن بهم ذوق کردند

و بغض کردم

دیروز خونه خالم رفتم.خالم شبیه مامانمه.هم رفع دلتنگی شد هم باعث دلتنگی بیشتر.

کماکان من زنگ میزنم و رزومه میفرستم و میرم و فرم استخدام پرمیکنم

ولی خبری نیست هنوز

بیخیال؛خدا حتما کار خوبی برام کنار گذاشته

امروز حضرت آقا بازهم دلهارو آروم‌کردند.خدا بهشون طول عمر بده

امروز رفتم هیات توی امامزاده

از اون روزهای خاص و خوب بود برام.از اونایی که دل هیچکس نمیخواست تموم بشه

اذان شد و با ذکر حسین اذان گفتند.نماز جماعت شد و مردم سرنماز جماعت هنوز بلند بلند برای روضه گریه میکردند

عجیب آروم میکنه این روضه ها.میشوره غم و غصه و فکر و خیال را

امشب داشتم به این فکر میکردم که توی این چند ساله چی بدست اوردم و چه جیزهایی رو از دست دادم.راستش کفه از دست داده هام خیلی سنگین تر بود.مهمترینش عُمربود

اما مهم نیست چه چیزهایی رو از دست دادیم

مهم اینه که با اون چیزهایی که مونده برامون میخوایم چیکارکنیم

من که میخوام از اول بسازم.

باید جنگید ؛ تا زمان باقیست، آخه دنیا فانیست

باید روزهای سیاه رو گذراند باید سختی ها رو پشت سرگذاشت

باید زمین خورد ؛ باید نرسید تا

روزی آرزوها را در آغوش گرفت.چون اینست رسم زندگی

خلاصه اینکه تلاش کن با انرژی و حال خوب

برای منم دعا کن

باز

دستام یخ کرد

 


سلام

شب شهادت حضرت زهراست.حس و حال خاصی ست.

فاطمیه همونقدر برام خاص و مهمه که محرم مهمه.

چندین شبه تنهام.منصور رفته رفسنجان

تنهایی هم خوبه هم بد.گاهی حس میکنم حنجرم وجود نداره

گاهی هم ساعت ها فکر میکنم و کسی نیست بگه جاوید کجایی چته

فکر میکنم به این سالهایی که گذشتند

به اجماع کامل رسیدم که زندگیم با کسیکه میگه یا یخچال ساید بخر یا طلاق

به آخر رسیده

لپ تابم و طلاهایی ک خریدم رو میخوام بگیرم ازش وگرنه یک ماه پیش طلاقش داده بودم.

روزهایی که باید بهترین خاطراتم ثبت میشدن با بدترین استرس ها و بدترین خاطرات گذشتند.بقول یه بنده خدایی زن گیر میاد ولی مادر و پدر نه

میخوام هرجور شده تااخر امسال زندگیم رو سرو سامان بدم و یه سال جدید رو با تفاوت های اشکار و ارامش شروع کنم.

اینجا ننوشتم چون نمیخوام بهم بریزی.چون نمیخوام هر روز اینجا سر بزنی و منتظر باشی و دغدغت بشم.بلای جدید نشم برات

تو هم دلت خواست بنویس.من چه بنویسی چه ننویسی سر میزنم

راستی فاطمیه هم تمام شد.

 


سلام

اول از همه بگم بابت نبودن هام عذر میخوام.

عمه شدنت مبارک-!

روز و شبم شبیه بیماران روانی شده که از پشت پنجره آسایشگاه بیرون رو نگاه میکنند

با این تفاوت که اونا پرستار و قرصهایی دارند که آرومشون میکنه ولی من نه

دیگه باورم شده که بعد از رفتنت از زندگیم آب خوش از گلوم پایین نرفت

کاش امسال تموم میشد.چقدر این نفس های آخر سال سنگین شده

چندین بار نوشتم و پاک کردم. از نق زدنام از این روزهام از تنهایی هام از ضعیف شدنام.

گاهی به ذهنم میرسه گوشیم رو خاموش کنم و بی سر وصدا برم حرم و اونجا اینقدر بمونم تا خوب بشم.برنمیگردم تا خوب بشم

گاهی آدما دور خودشون پیله هایی میسازند که صدتا عصای موسی هم نمیتونه معجزه کنهپیله هایی که گاهی باید خود خدا دست بکار بشه‌.بگه چی به سرت خودت آوردی آخه

ذهنم پر از معماست.پر از سواله

از خودم."از خدا."از مرگ."

چی میشه که بعضیا اینقدر راحت پیله ها و وزنه های دنیایی رو جدا میکنند و پرواز میکنند#شهید میشن

چی شد که اینقدر فاصله طبقاتی بین من و خوبان زیاد شد.

 

قرار بود هوای گریه کنان خودت را داشته باشی.#آقا

 

چقدر درهم نوشتم

سخت ترین کار زندگیم شده تغییر شرایط

 

توی آسایشگاه روانی هم اینقدر نق بزنی یه آمپول میزنن که بخوابی.

ولی من که خواب ندارم

 

 

 

 


سلام

اول از همه بگو اونشبی ک حالت بد بود کی ارومت کرد و حالت خوب شد؟؟؟؟

بیخود کردی با کسی جز من حالت خوب بشه خخ جاویدغیرتی میشود

حالم خیلی افتضاحه.دیشب ب معنای واقعی درک کردم اونشبایی ک میگفتی اینقدر گریه میکنم ک بالشت خیس میشهدیشب ب خودکشی فکر کردم

البته چندین روزه ک فکر میکنم

حتی لب پنجره میرم و بیرون رو نگاه میکنم و بعد از پریدنم رو تصور میکنم

خانوادم ولم کردن

خودم تنهام

شب و روزهام تنهام

بعد از شب یلدا دنبال جداشدنم

خیلی حالم‌بده

هیچکس نمیفهمه حالم‌ رو

کاش میشد ب عقب برگشت

راستی دعام‌ کن

 

خیلی پرت نوشتم ولی فقط خواستم حرفت زمین نمونه از این ب بعد بیشتر مینویسم اگه تو هم بنویسی برام

البته دروغ نگم چند بارم‌خواستم پیام بدم ولی نخواستم زیر قولم بزنم

مراقب خودت باش بزقاله خخ

رای یادت نره

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها