سلام

اول از همه بگم بابت نبودن هام عذر میخوام.

عمه شدنت مبارک-!

روز و شبم شبیه بیماران روانی شده که از پشت پنجره آسایشگاه بیرون رو نگاه میکنند

با این تفاوت که اونا پرستار و قرصهایی دارند که آرومشون میکنه ولی من نه

دیگه باورم شده که بعد از رفتنت از زندگیم آب خوش از گلوم پایین نرفت

کاش امسال تموم میشد.چقدر این نفس های آخر سال سنگین شده

چندین بار نوشتم و پاک کردم. از نق زدنام از این روزهام از تنهایی هام از ضعیف شدنام.

گاهی به ذهنم میرسه گوشیم رو خاموش کنم و بی سر وصدا برم حرم و اونجا اینقدر بمونم تا خوب بشم.برنمیگردم تا خوب بشم

گاهی آدما دور خودشون پیله هایی میسازند که صدتا عصای موسی هم نمیتونه معجزه کنهپیله هایی که گاهی باید خود خدا دست بکار بشه‌.بگه چی به سرت خودت آوردی آخه

ذهنم پر از معماست.پر از سواله

از خودم."از خدا."از مرگ."

چی میشه که بعضیا اینقدر راحت پیله ها و وزنه های دنیایی رو جدا میکنند و پرواز میکنند#شهید میشن

چی شد که اینقدر فاصله طبقاتی بین من و خوبان زیاد شد.

 

قرار بود هوای گریه کنان خودت را داشته باشی.#آقا

 

چقدر درهم نوشتم

سخت ترین کار زندگیم شده تغییر شرایط

 

توی آسایشگاه روانی هم اینقدر نق بزنی یه آمپول میزنن که بخوابی.

ولی من که خواب ندارم

 

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها