سلام

شب شهادت حضرت زهراست.حس و حال خاصی ست.

فاطمیه همونقدر برام خاص و مهمه که محرم مهمه.

چندین شبه تنهام.منصور رفته رفسنجان

تنهایی هم خوبه هم بد.گاهی حس میکنم حنجرم وجود نداره

گاهی هم ساعت ها فکر میکنم و کسی نیست بگه جاوید کجایی چته

فکر میکنم به این سالهایی که گذشتند

به اجماع کامل رسیدم که زندگیم با کسیکه میگه یا یخچال ساید بخر یا طلاق

به آخر رسیده

لپ تابم و طلاهایی ک خریدم رو میخوام بگیرم ازش وگرنه یک ماه پیش طلاقش داده بودم.

روزهایی که باید بهترین خاطراتم ثبت میشدن با بدترین استرس ها و بدترین خاطرات گذشتند.بقول یه بنده خدایی زن گیر میاد ولی مادر و پدر نه

میخوام هرجور شده تااخر امسال زندگیم رو سرو سامان بدم و یه سال جدید رو با تفاوت های اشکار و ارامش شروع کنم.

اینجا ننوشتم چون نمیخوام بهم بریزی.چون نمیخوام هر روز اینجا سر بزنی و منتظر باشی و دغدغت بشم.بلای جدید نشم برات

تو هم دلت خواست بنویس.من چه بنویسی چه ننویسی سر میزنم

راستی فاطمیه هم تمام شد.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها